-
عادت...
جمعه 18 اردیبهشت 1394 18:44
عشق عادتبردار نیست هجر هم... سکوت کن... کاری از دست شعرها برنمیآید... پ.ن: در جواب شعری با این پایان: «... هر چه باشد گفته بودی آخر عادت میکنم».
-
فانیِ باقی!
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 14:42
عاشقی مالکیت نیست به ملکیتِ عشق درآمدن است عاشق باش و «هیچ» شو تا کسی شوی!
-
مفسر عشق
جمعه 11 اردیبهشت 1394 00:55
عشق هم از جانب خدا آمده پس چرا پیامبری نیست برای تفسیرش که این جماعت، دائم تفسیربهرأیش نکنند...؟
-
مخدر!
دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 12:17
نگفته بودی مهر و محبت اعتیادآور است! به «دوستت دارم»هایت معتاد شدهام... تو که نمیخواهی ترکم بدهی...؟
-
لبهایش!
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 00:47
لبخند از لبان تو اعتبار میگیرد و از زیبایی تو دوستداشتنی میشود خندهات همیشگی، عزیز روح و جانم!
-
فریاد سکوت!
شنبه 5 اردیبهشت 1394 00:08
سکوت نکن به خیالِ نگفتنِ حرفهایت... سکوت، رساترین فریاد دنیاست!
-
کودکِ دل...
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 03:01
ببخش که واژگان، این اندازه ناتواناند... ببخش اگر احساسم بهزبانآوردنی نیست... میدانی... دل که بزرگ نمیشود! ذرهای محبت کافیست تا همچون کودکان بهانه بگیرد؛ بهانهی دلی را که به او تعلق ندارد! آن وقت با این احساس سرکش چه میتوان کرد...؟
-
مسابقه شعر: یار من
یکشنبه 30 فروردین 1394 22:19
شمع جانی، یار من! راضی به تاریکی مشو در هیاهوی دلم محکوم خاموشی مشو در میان آهن و دود و دروغ و خون دل تو بمان «خاتون»ِ من، بانوی ماشینی مشو کلبهای در کنج قلبم بِه ز کاخ مرمری غمزه کم کن، نازَکَم! راضی به ویرانی مشو باد و طوفانهای غارتگر مرا بشکستهاند مرهم زخمم نسیم توست، توفانی مشو من به آرامش میان مردمانم شهرهام...
-
منِ بی تو...
یکشنبه 30 فروردین 1394 02:18
طبیب دیگرانی و قاتل من! تو را رنج دیگران خسته میکند و مرا رنج تو... تو غافل از منِ درمانده و غفلت، درمانده از دلِ من... تو از یاد برده "دوستت دارم"ها را و من دوست دارم حتی یادِ آنها را... تو و تاریخ کهن و تحریفشدهی «من» من و انقلاب «تو» و جغرافیای بی«تو»... تو منهای من... من بهعلاوهی تو.. و جوابی که...
-
کبیرهای از چند صغیر!
جمعه 21 فروردین 1394 15:42
ابلیس در صادقانهترین رؤیا هم فرشته نمی بیند چطور شیطانزادگان ظلمتذات تعرض به حریم پاک دو نوجوان زائر را برای خود حلال کردهاند؟ مگر نمیدانند نور گردن هرچه تاریکی را میزند؟ چنین کبیرهای شجاعت نمیخواهد! جسارت هم... حماقتی به عمق پستی میخواهد و رگهایی که از خون بیگناهان پر شده باشد...! بریده باد رگهاشان! و...
-
رسول عشق
سهشنبه 18 فروردین 1394 22:59
چشمانت پیامبریست که رسالتش عاشق کردن من و معجزهاش اشعار من است...
-
اقرأ...
جمعه 14 فروردین 1394 02:04
تمام غزلسرایان را چشمان تو شاعر کرده الحق که خوب استادی بلد است!
-
غبار غم
دوشنبه 10 فروردین 1394 00:59
دلم گرفتهتر است از هوای خوزستان هوای کوی تو کی میوزد به جانب ما؟
-
قرنِ 94ساله!
شنبه 1 فروردین 1394 02:15
بسم الله الرحمن الرحیم قرن سیزدهم هجری شمسی، نودوچهارساله شد! حالا باید بگیم «مادربزرگ تولدت مبارک!» یا «پدربزرگ تولدت مبارک!»!؟ :)))
-
پیوند دو زندگی
یکشنبه 19 بهمن 1393 17:30
دستها به دعا بلند دریچهی قلبها به روی شادی، باز سورهی نور به روی لبهای دختر و پسر و صیغهای که با جاری شدنش، جریان تازهی زندگی را رقم میزند... پ.ن: عزیزکم! مبارکت باشد!
-
دانش؟جو!
سهشنبه 23 دی 1393 11:30
اصولا و اساسا فلسفه، اجداد آدم را جلوی چشمانش نمیآورد ولی طی نُه روز، نُه رأس امتحان عظیم -اجداد که سهل است!- حضرت آدم (ع) را هم به آدمیزاد مینمایاند!
-
وطنگمکرده...
چهارشنبه 26 آذر 1393 10:30
با گـَرد راه بر تن و جانی زلال و شفاف کولهبار سفر بر دوش زانو میزنم در محضرتان، بانو! که صحن و سرایتان، «حرم اهلبیت» است و مرهمی برای دلی مجروح از فراق...
-
بال بگشایید... اینجا کربلاست!
پنجشنبه 20 آذر 1393 22:30
آخر شب... ورودی کربلا... تیرهایی که به حرم سقا ختم میشوند آقایی که از سهکیلومتری آغوش به رویمان باز کرده دلی بیطاقت و بغضی که راه نفست را بند آورده اشکهای بیخجالت و نالههای گرهخوردهی «السلام علیک یا...»
-
تولد دوباره
پنجشنبه 20 آذر 1393 22:00
انتهای جادهی زمین، کربلا باشد و انتهای جادهی زمان، اربعین آنجا ابتدای خلقت عالم و آدم است... پ.ن: وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ ... (سورهی مریم، آیهی 15)
-
مولای یا مولای...
سهشنبه 18 آذر 1393 17:00
شب چهارشنبهای و نوای دلنشین دعای توسلی و گریههای سالها دلتنگی دختری و آغوش مهربانانه و زیبای مولا و پدری و اشکهایی برای غربت مادری و نالههای جانسوز برای مظلومیت پدری و روحی که فرشتهی وصال قبضش کرد و آنجا ماند... توی صحن ایوان طلای نجف...
-
دوش، وقتِ...
یکشنبه 16 آذر 1393 16:00
بینوایی راهیِ نینواست...
-
هیشکی...
یکشنبه 25 آبان 1393 20:22
چرا با این همه بزرگی و لطف و فیض بین ما آدمها اینقدر تنها و غریبی...!؟ آنقدر که از همان اول یادمان میدهند: "یکی بود، یکی نبود... غیر از خدای مهربون هیشکی نبود..."
-
گُلبرگ و خنجر!؟
شنبه 26 مهر 1393 22:25
زندگی انسان، گوشتِ لخت نیست تا دیگران با چنگ و دندانِ خودخواهی تکهپارهاش کنند؛ بوتهای گُل در دل خاکدانِ دنیاست... اگر بفهمند!
-
بیوزن و بند
سهشنبه 4 شهریور 1393 14:00
میدانی... آدم تعصب دارد روی تعلقات نوجوانی و ابتدای جوانیاش و اکنون که واقعهای در حال، دل «من»ِ آن سالها را لرزانده گویی بخشی از من کَنده شده خیلی تلخ است حتی تصور شیرین (تو بخوان توهمِ!) آن سالهایت هم خراب شود... آدم احساس تعلیق میکند انگار...
-
۲۸مین سال! سلام!
جمعه 31 مرداد 1393 06:00
عروس تابستان با پیرهن سرخ دنبالهدارش از حجلهی شب کویر بیرون میآید یک ماه مانده تا هفتسالگی جنگ کامل شود خورشید، از قلهی تابستان آرامآرام پایین میآید نیمی از حاجیها بازگشته و باقیشان آهنگِ آمدن کردهاند... بله... در صدوپنجاهوپنجمین روز سال و شصتودومین روز تابستان و سیویکمین روز مرداد من بهدنیا آمدم. پ.ن:...
-
زیارتی که نشد...
یکشنبه 26 مرداد 1393 18:20
حق دارید آقا جان! هیچ کس یک یاغی را به خانهاش دعوت نمیکند... امضا: جاماندهای از زیارت مشهد
-
آن سوی دیوار دوستی
دوشنبه 30 تیر 1393 22:43
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند! ژان پل سارتر
-
مُظالمه
دوشنبه 23 تیر 1393 19:24
«تساوی» در معادلههای دنیا جایی ندارد قانون آدمهاست که قاصدک خوشخبر را آشفته و پریشان کنند و به دست باد بسپارند...
-
نـادیـدنـی...
سهشنبه 10 تیر 1393 22:05
تابلوی زنگزده و بیرنگوروی یک مغازهی قدیمی که دیگر به چشم نمیآید دستی برای تازه کردنش دراز نمیشود و یک دلهره... از اینکه جایش را با دیگری عوض کنند... گاهی آدم، همینقدر تنهاست همینقدر...
-
راز هور و نور
شنبه 31 خرداد 1393 21:12
سلطانِ آسمان! اهالی شب، خوب میدانند که تو با لباس مبدّل پاورچینپاورچین نزدیک زمین میآیی و میشوی «ماه» تا ظلمت و تنهایی معصومانهی او و ساکنانش را کم کنی و آرامآرام تاب میدهیاش تا مرز صبح تا باز هم زیبا و ستودنی به قلهی آسمان صعود کنی و تمام روز با غرور بایستی و تکیهگاه باشی و رفتنت را خونبار به تصویر میکشی...