من بیدار و تو خواب و من در حسرت...
کاش میشد تو اندکی خواب هدیه بدهی
و من ذرهای از بیداریام را به تو ببخشم
این معجون خواب و بیداری عجیب غوغا میکند!
چه میشود
من در چشمان خوابزدهی تو باشم
و تو در دل بیدار من بنشینی!
من خواب تو را بسازم و تو بر دل من حکم برانی!
آن وقت من به بوسهای عمارت خوابت را فتح کنم
و تو به لبخندی، دل مرا غارت کنی!
تو اما آرام بخواب...
من فقط یک افسانهام...
افسانهی روزهای شادی...