فردا روز دیگری‌ست...

یادت هست

هنگامه‌ی طلوع

گفتم: "می‌گذرد"

و نم اندوه گوشه‌ی چشمانت نشست؟


یادت هست

در میانه‌ی گرما و نور

گفتم: "غروبی خواهد بود"

و تو مطمئن و مغرور انکار کردی؟


و اینک...

خوب تماشا کن غروب را

و شبی که جان امروز را می‌گیرد


و خورشید پس از انزوایش

هوس طلوع به سرش خواهد زد

اما...


فردا مولود دیگری است

و امروز رنگ می‌بازد

و جامه‌ی گذشته بر تن می‌کند...


و دیگر نه من آنم که...

نه تو آنی که...

نه ما...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد