دعوت‌نامه‌ی پاییز

زمستان می‌رود

در حالی که گوش سپرده

به سروده‌های پاییزیِ زبان‌گنجشک...

بی‌غــم

تو را نادیدن ما غـــــــــم نباشد

که در خیلت بِه از ما کم نباشد


من اول روز دانستم که این عهـد

که با من می‌کنی محکم نباشد

سعدی

چشم‌انتظار

چشم‌هایم

          ملتهب

             بی‌فروغ

                و سردرگم...

در انتظارِ نشانی از تو...

معادله‌ی یک‌طرفه

از شادی‌شان شاد شوی

از غصه‌هایشان ناراحت

اما آن‌ها...

زجرِ نوروزی!

بصری باشی

طبیعت، بهاری باشد

فصل مسافرت هم باشد

تو فقط از خانه دربیایی و به خانه بروی!

غریق

غرقم

ناجی لازم ندارم

غرقم

به پایان نمی‌رسم

غرقم

در اقیانوس یادت

پرگار

عاشق

نقشِ یار می‌زند

به دور خود...