چشم‌انتظار

چشم‌هایم

          ملتهب

             بی‌فروغ

                و سردرگم...

در انتظارِ نشانی از تو...

نظرات 3 + ارسال نظر
مـیـنـای فــردوس جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 12:36

همون آقاهه باز میگه «بگذر از این قصه‌ی غم‌افزا»...

البته خودم می‌دونم نمیشه!

سپاس از اون آقاهه با نسخه‌های نشدنی‌ش!

شما خودت نظری نداری گل‌مینابانو؟

مـیـنـای فــردوس جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 14:22

دو تا نسخه از رئیس برات می‌پیچم...

اول. همیشه راه بهتر هست در پیش، برای یافتن یک دم بیندیش!

دوم. بی‌خیال! [اسمایلی رئیس همایونی= اسمایلی خونسرد، با لب خندون، کلا خیلی آروم!]

آخرشم... دلت با سر و سامون، لبت خندون.

نسخه‌ی اول... عالی‌ست! این رو مدتیه امتحان می‌کنم و عجیب جواب می‌ده!

نسخه‌ی دوم... در مواقع نادری جواب می‌ده. یعنی من خیلی خیلی کم به‌کار می‌بندمش.

ولی اصولا... این دومی رو خدا در ذات مذکرها قرار داده! معمولا هم اونا هستن که این نسخه رو توصیه می‌کنن! بله جانم!

سپاسگزارم. زندگی‌ت آروم و دلت شاد و سرت پرشور.

مـیـنـای فــردوس یکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت 14:54

دومی رو منم یه وقتا به کار می‌بندم، با اینکه مذکر نیستم. خیلی خوبه!
یعنی وقتی دیگه هیچی به ذهنت نمی‌رسه این خیلی جواب میده.

یعنی می‌دونی... یه وقت من در اوج عصبانیت، شاکی، کلی غر می‌زدم، بعد رئیس همین‌جوری آروم و با لبخند می‌گفت «بی‌خیال!»، اصلا یه حالی بودآ! یه وقتا خنده‌م می‌گرفت! یه وقتای دیگه شاکی‌تر می‌شدم، ولی بعدش جواب می‌داد!

آثار رییس (که مذکر هستن!) روی شماست!

خب پس... کلا ردخور نداره! (طبق گفته‌های شما البته!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد