بی‌غــم

تو را نادیدن ما غـــــــــم نباشد

که در خیلت بِه از ما کم نباشد


من اول روز دانستم که این عهـد

که با من می‌کنی محکم نباشد

سعدی

نظرات 6 + ارسال نظر
مـیـنـای فــردوس جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 12:32

چه کاری بود خب؟ نمی‌بستی عهد رو باهاش. زندگیه درست کردی واسه خودت؟!

مـیـنـای فــردوس جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 12:35

این آقاهه هم‌الان داره میگه:

«بگذر از من تا به سوز دل بسوزم

در غم این ع.ش.ق بی‌حاصل بسوزم»


گفتم شاید بهتر باشه در جریان باشی. البته نقطه‌ها رو نگفت‌آ! خودم گذاشتم!

قضیه‌ی من با قضیه‌ی این آقاهه، زمین تا زیرزمین فرق داره جانم!

مسئله، عشق نیست؛ چیز دیگری‌ست...

مـیـنـای فــردوس جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 14:17

خب می‌دونم که خودم. ولی گفتم در جریان صحبتای اون آقاهه هم باشی.

یه بار این جریانات داشت منو با خودش می‌بُرد! خودت شاهدی که؟ برای همینم می‌ترسم خب.

یه جریان دیگه بگو لطفا.

مـیـنـای فــردوس جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 22:12

از یه جریان دیگه بگم... خب...

می‌دونستی قراره بریم همون حلقه‌هه که اون دفعه گفتم بخریم؟ از الماس شرق! البته خب من هنوز دلم نمیاد ایــــــــــــــن همه پول بابتش بدیم!

عه؟! واقعا؟! بابا ایول!

چــــــــــــــقدر پولشه مگه؟! دلت رو بذار روی سایلنت موقتا!

مـیـنـای فــردوس شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 00:09

قیمت‌شو خصوصی به خودت میگم! چون در ملأ عام اگه بگم مخاطبین شما فکر می‌کنن من یزدی‌ام! شایدم بشینن بهم بخندن! بیخود! به خودشون بخندن!!

یزدی؟؟؟ مینا! دیوار کوتاه‌تر از ما نبود؟!

بیــــــــــــــــخود! هر کی بخنده، می‌زنم... لهِ له!

مـیـنـای فــردوس شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 00:55

آخ! ببخشید! به جان مینا اصلا حواسم نبود همشهری رضوانی! شرمنده ولی بامزه شدآ!

یه جوری بزن کچل بشن!

خواهش می‌شود بانو!

آی جاااااااااان! اجازه صااااااادر شد! بزن بریم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد