تابلوی زنگزده و بیرنگوروی یک مغازهی قدیمی
که دیگر به چشم نمیآید
دستی برای تازه کردنش دراز نمیشود
و یک دلهره...
از اینکه جایش را با دیگری عوض کنند...
گاهی آدم، همینقدر تنهاست
همینقدر...