بسم الله الرحمن الرحیم
قرن سیزدهم هجری شمسی، نودوچهارساله شد!
حالا باید بگیم «مادربزرگ تولدت مبارک!» یا «پدربزرگ تولدت مبارک!»!؟ :)))
دستها به دعا بلند
دریچهی قلبها به روی شادی، باز
سورهی نور به روی لبهای دختر و پسر
و صیغهای که با جاری شدنش، جریان تازهی زندگی را رقم میزند...
پ.ن: عزیزکم! مبارکت باشد!
اصولا و اساسا فلسفه، اجداد آدم را جلوی چشمانش نمیآورد
ولی طی نُه روز، نُه رأس امتحان عظیم
-اجداد که سهل است!-
حضرت آدم (ع) را هم به آدمیزاد مینمایاند!
با گـَرد راه بر تن
و جانی زلال و شفاف
کولهبار سفر بر دوش
زانو میزنم در محضرتان، بانو!
که صحن و سرایتان، «حرم اهلبیت» است
و مرهمی برای دلی مجروح از فراق...
آخر شب... ورودی کربلا...
تیرهایی که به حرم سقا ختم میشوند
آقایی که از سهکیلومتری آغوش به رویمان باز کرده
دلی بیطاقت و بغضی که راه نفست را بند آورده
اشکهای بیخجالت و نالههای گرهخوردهی «السلام علیک یا...»
انتهای جادهی زمین، کربلا باشد
و انتهای جادهی زمان، اربعین
آنجا ابتدای خلقت عالم و آدم است...
پ.ن: وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ... (سورهی مریم، آیهی 15)