گاهی دردها آنقدر سنگینی میکنند
که حتی شانههای واژگان را طاقت بیانشان نیست...
کاش چشمانی بود که خواندن نانوشتهها را بلد بود...
دلتنگی
درست وقتی شبیخون میزند
که دل از همیشه بیپناهتر
و بیسلاحتر است...
باران هر وقت بیاید
قدمش سر چشمانم
اشکهایم میزبانان خوبیاند...