طلاق!

امتحانات خلاص

جونم آزاد!

تیرِ تشنه!

«تیر»ِ تابستان درید

مَشک‎های عشایر آسمان را

و به یغما بُرد دستان ترک‌خورده‌ی کویر

آخرین قطره‌هایی را که ابرها از بهار به یادگار می‌بُردند...

آن جمعه‎ی تابستانی!

شاید اشکی بود از چشم‎های گردوغبارگرفته‎ی آسمان

یا شاید آبی بر سروصورت چهره‎ی تفتیده‎ی کویر

شاید هم یادی بود از خنکای خیس روزهای بهاری...

باران آن روز جمعه

آن جمعه‎ی تابستانی!

نقطه سر «خود»ت!

هر وقت به خودت اجازه‌ی اشتباه کردن دادی

به دیگران هم این اجازه را خواهی داد

و هر قدر خودت را بابت اشتباهات، از درون خُرد کردی

دیگران را بابت اشتباهاتشان خُرد خواهی کرد

آیینه‌خانه!

آرام، بی‌هیجان، بی‌استرس...

وقتی می‌فهمی که واژگان، فریبنده‌اند؛

چون همانند آینه‌های محدب و مقعر عمل می‌کنند!