«تیر»ِ تابستان درید
مَشکهای عشایر آسمان را
و به یغما بُرد دستان ترکخوردهی کویر
آخرین قطرههایی را که ابرها از بهار به یادگار میبُردند...
شاید اشکی بود از چشمهای گردوغبارگرفتهی آسمان
یا شاید آبی بر سروصورت چهرهی تفتیدهی کویر
شاید هم یادی بود از خنکای خیس روزهای بهاری...
باران آن روز جمعه
آن جمعهی تابستانی!
هر وقت به خودت اجازهی اشتباه کردن دادی
به دیگران هم این اجازه را خواهی داد
و هر قدر خودت را بابت اشتباهات، از درون خُرد کردی
دیگران را بابت اشتباهاتشان خُرد خواهی کرد
آرام، بیهیجان، بیاسترس...
وقتی میفهمی که واژگان، فریبندهاند؛
چون همانند آینههای محدب و مقعر عمل میکنند!