از خاطر غـنچـهها دلم تنگتر است
بشکن دل بینوای ما را ای عشق
این ساز، شکستهاش خوشآهنگتر است
مرحوم سیدحسن حسینی
خب آدم که همیشه نمیخندد
همیشه که از زمان و مکان، برای شیطنتهای کودکانه حُسن سوءاستفاده را نمیبرد
به قرار هرروزهاش برای لبخند به لب داشتن در پایان ساعت کاری پابند نمیماند
به نداهای درونش برای خوب و پرانرژی بودن و انرژی دادن و فرشته بودن پاسخ نمیدهد
یک وقتهایی هم دلش میخواهد بچهنقنقوی خسته و بیحوصله و بیقیدی باشد
که آغوش مادرش را لازم دارد تا کمی آرام بگیرد و چشمش را به روی هر چه هست و نیست ببندد
تا دنیا بعد از بیدار شدنش از نو آغاز شود و باز لبخند و فریاد و اشک و...
و... زندگی!
اگر میبینی مرا
که باز سخت شدهام و سرد
بدان که تابستان وجودم را جا گذاشتهام
میان هزار لای تابِستانت
من یک فصل کم دارم
و شقایقی میان سینه دارم
که داغش از گرمای کویر نیست
از سوز خزانیست که به جانِ روزهایم افتاده
تو که برگردی
-حتی بارانی-
بهشت سر خواهد زد
از روزنههای زمان و مکان
برگرد...
برگرد تا چهارفصل سرزمینم را به نامت کنم
ای آنکه نامت را زینتِ سرزمین وجودم کردهاند...
تمام مخلوقاتش هم «شاهکار» است!
تبارک الله بهخاطر این شاهکار خلقت
که سالها پیش در چنین روزی بهدنیا آمد
پ.ن: خدایا! شکر... وجودت را و وجودم را.
دلا خود را در آیینه، چو کژ بینی هر آیینه
تو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اول
یکی میرفت در چاهی، چو در چَه دید او ماهی
مَه از گردون ندا کردَش، من این سویم تو لاتعجل
خوشی در نفی توست ای جان، تو در اثبات میجویی
از آنجا جـو که میآید، نگردد مشـکـل اینجـا حـل
دخترها خیلی از دردها را فریاد نمیزنند
حتی درد و زجر سکوت را...
+خداقوت خانم پوران درخشنده! عالی بود!