با گـَرد راه بر تن
و جانی زلال و شفاف
کولهبار سفر بر دوش
زانو میزنم در محضرتان، بانو!
که صحن و سرایتان، «حرم اهلبیت» است
و مرهمی برای دلی مجروح از فراق...
آخر شب... ورودی کربلا...
تیرهایی که به حرم سقا ختم میشوند
آقایی که از سهکیلومتری آغوش به رویمان باز کرده
دلی بیطاقت و بغضی که راه نفست را بند آورده
اشکهای بیخجالت و نالههای گرهخوردهی «السلام علیک یا...»
انتهای جادهی زمین، کربلا باشد
و انتهای جادهی زمان، اربعین
آنجا ابتدای خلقت عالم و آدم است...
پ.ن: وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ... (سورهی مریم، آیهی 15)
نوای دلنشین دعای توسلی و
گریههای سالها دلتنگی دختری و
آغوش مهربانانه و زیبای مولا و پدری و
اشکهایی برای غربت مادری و
نالههای جانسوز برای مظلومیت پدری و
روحی که فرشتهی وصال قبضش کرد و آنجا ماند...
توی صحن ایوان طلای نجف...