-
دلِ عقلزده...
شنبه 16 آبان 1394 00:29
دلی انقلاب کرد حکومت عقل را پایین کشید و شروع کرد به فرمانروایی اما عقل حاکمِ دیگری تمام دل را غارت کرد و... حالا دیگر این تکوتوک کودتاها این فریادهای انقلابی دیگر به جایی نمیرسند...
-
تو ترجمان لطافتی...
جمعه 15 آبان 1394 15:48
دلت باران دلت دریاست دلت لبخند زیبای شقایقهاست لبت گلبرگ دستانت لطیف و گرم و بخشنده وجودت آفتاب و چشمهایت آسمان بیکرانه بخند زیبا که آواز هَزاران و نسیم صبحگاهان و سپید شعرها بیخنده نازیباست... . . . برایت یک ❤️ خوش آرزومندم. :) پ.ن: تقدیم به ط.ش. ❤️
-
آب حیات...
دوشنبه 11 آبان 1394 02:04
پای نسیم از خانهی صبحگاهان بریده خنده روی لبهای شمعدانی توی ایوان خشکیده پنجرهها زانوی غم بغل گرفتهاند خورشید با باغچه و حوض قهر کرده ماهیها التماس میکنند و گلهای باغچه، گریه و حالا ستارهها... که یکییکی روی دستهای شب میپژمرند و ماه... که شب به شب لاغرتر میشود... میبینی!؟ تو جان من و لحظهها و تمام این...
-
از نو!
جمعه 24 مهر 1394 19:02
درون هر مرگی، زندگی نهفتهست درون هر زمستان، بهاری پرشکوفه و درون هر پایانی، آغازی زیباتر از ابتدا...!
-
بارانیام...
دوشنبه 13 مهر 1394 15:20
نه شاعرم نه ابر اما اشکهایم را مینویسم و حرفهایم را میبارم برای همین، همیشه خیسِ واژهام...
-
فردا روز دیگریست...
جمعه 10 مهر 1394 17:25
یادت هست هنگامهی طلوع گفتم: "میگذرد" و نم اندوه گوشهی چشمانت نشست؟ یادت هست در میانهی گرما و نور گفتم: "غروبی خواهد بود" و تو مطمئن و مغرور انکار کردی؟ و اینک... خوب تماشا کن غروب را و شبی که جان امروز را میگیرد و خورشید پس از انزوایش هوس طلوع به سرش خواهد زد اما... فردا مولود دیگری است و...
-
تو بی من...
چهارشنبه 8 مهر 1394 22:42
«پاک میشوم از تو پاک نمیشوی از من...» این است آغاز قصهای کوتاه و غصهای بلند...
-
ادرکنی...
پنجشنبه 26 شهریور 1394 21:49
در دلم غوغای واژههاست و بر چشمانم ترنم واژهها...
-
میوهی ممنوعه
پنجشنبه 26 شهریور 1394 13:35
رؤیا نعمت است برای ما وقتی در بیداری دستها از چیدن سیبهای بالای درخت عاجزند و همه جا تیغها و حصارها در برابرمان قد علم کردهاند و قانون و عرف و شرع و وجدان، معنی «ما» را نمیفهمند رؤیا رحمت است وقتی بر زخم واقعیت مرهم میگذارد وقتی عشق و لبخند را از تنگنای «نباید»ها بیرون میکشد *** این بار به جای تمام دعاها از خدا...
-
خطِ درد...
دوشنبه 12 مرداد 1394 18:58
آدمهـا گـاهی بهجـای درد کـشـیدن دردهایشان را کـشـیده مینویسند...
-
فتح القلوب...
سهشنبه 30 تیر 1394 00:06
من سکوتم... تو صدا من نگاهم... تو بوسه من لبخندم... تو آغوش تو همیشه یک خط جلوتری؛ خط مقدم محبت! و من عقبنشینی عاشقانه را به بهایش ترجیح میدهم... اینکه تمامِ مرا فتح کنی! پ.ن: یاد این شعر زیبا افتادم: «من از آن روز که در بندِ توام آزادم...»
-
تو همانی که...
پنجشنبه 25 تیر 1394 18:19
صدایم را ذخیره کردهام واژههایم را کنار گذاشتهام برای روز مبادا... برای روزی که بیایی... تا همه را مقابل نگاهت به دست باد بسپارم و پای چشمانت بنشینم و فقط بخوانم: "تو همانی که یک عمر..."
-
قید جملاتم بمان...
یکشنبه 21 تیر 1394 18:58
تو در نهایت یک بینهایتی من اما در اوج انحصار و تقید قیدی که دوست داشتنت بر جملهی قلبم نشانده... پ.ن: در جواب به این شعر نوشته بودم: کدام صیغه؟ نه جمعم، نه مفردم ،بانو! خودت بگو چه کنم؟ من مرددم، بانو! خودت بگو چه کنم؟ من به جبر مطلق تو ـ بدون آنکه بخواهم ـ مقیدم، بانو!
-
افسانه...
یکشنبه 21 تیر 1394 03:57
من بیدار و تو خواب و من در حسرت... کاش میشد تو اندکی خواب هدیه بدهی و من ذرهای از بیداریام را به تو ببخشم این معجون خواب و بیداری عجیب غوغا میکند! چه میشود من در چشمان خوابزدهی تو باشم و تو در دل بیدار من بنشینی! من خواب تو را بسازم و تو بر دل من حکم برانی! آن وقت من به بوسهای عمارت خوابت را فتح کنم و تو به...
-
نفوذ
دوشنبه 15 تیر 1394 22:05
تو آنقدر عمیق آنقدر آرام و روان آنقدر آهسته و لطیف تا قلب شعرهایم رسیدی که واژگانم مبهوتِ آمدنت ماندهاند...
-
حوالی دوستی
جمعه 5 تیر 1394 15:38
کوچ کردهام به همسایگی محبوبههای شب جایی که اهالیاش عطر محبت سر میدهند و چشم به روی سیاهیها بستهاند بیگمان آنجا میتوان زندگی را بلعید و دستهای قلب را از عشق لبریز کرد و مشتی آب از چشمهی صفا به صورت روح پاشید!
-
داستان یک عشق...
یکشنبه 24 خرداد 1394 06:18
فرشتهای زمینی شد و فرود آمد بالهایش را زیر پای آدم پهن کرد و پریدند * آدم پریدن آموخت و شیطان به آدم حسادت کرد نزدیک شد و به غلط راز گفت و اغوایش کرد آدم بهشت زمینی خواست و فرشته رنجید ... او بهشتش را با عشق آدم معامله کرده بود... * کمکم هابیل و قابیلها در اطراف آدم شکل گرفتند فرشته از دور نظاره میکرد و چه...
-
گلخنده
شنبه 23 خرداد 1394 23:42
خندهات علت سرخی گونههای رز... بخند زیبای من، تا رزها زیبا بخندند! :) پ.ن: تقدیم به خواهری خودم. :-*
-
در سوگ گذشته...
چهارشنبه 20 خرداد 1394 04:12
و تو چه میدانی تمام آن خاطرات را آن به آن واژه به واژه و نفس به نفس خون گریستن یعنی چه...
-
شعری به نام «معصومه»
یکشنبه 17 خرداد 1394 09:20
چه کسی میگفت گذشته گذشت و برنمیگردد؟ وقتی خاطرهها نبض میزنند وقتی زخمها هنوز خون میگریند وقتی اشکهایم از شب و روز نقش ابر و باد میزنند... لعنت به این آرایههای مجسم! به جناس... مراعاتالنظیر... استعاره! به شعری که حتی مطلعش را از تو وام گرفته! تویی که... رفتی، اما لب و دهانت را او به ارث برده! و من اکنون، نه...
-
نامهای به یک دوست
جمعه 15 خرداد 1394 16:41
خواب دیدهام... رؤیای پریشانی از یک پریشأن... از تو! چراغگمکرده... قاصد نورهایی که رو به خاموشیاند... آمیزهی دهشتناکی از ترس و حسرت و پشیمانی... راستی! از پرستوی شکستهبال و عزلتگرفتهی کنج آشیانهات خبر داری؟!؟ نغمههایش غوغا میکند در حوالی اینجا! تلخیاش گلوی قلبت را نمیگزد؟ اصلا... برای که چنین پرشور...
-
شکار تو...
جمعه 15 خرداد 1394 15:54
من مسافرم از آن سوی پرچین نور آمدهام و مثل تو در این دیار پر از نیستی و قحطی تبعیدم وقت آزادی که برسد هستی -این بافتهی تار و پود ظلمت- از تن به در میکنم و دوباره به بطن مام عدم باز خواهم گشت من فقط آمده بودم ستارهای از پهنهی اندیشهات بچینم افسوس که از جبار * غافل بودم... *جبار: نام یک صورت فلکی
-
و خدا هست!
جمعه 15 خرداد 1394 11:27
گاهی در سکوت به موسیقی قلبت گوش کن که آن به آن یادآوری میکند: "من هستم!"
-
دردهای نانوشته...
چهارشنبه 13 خرداد 1394 21:37
گاهی دردها آنقدر سنگینی میکنند که حتی شانههای واژگان را طاقت بیانشان نیست... کاش چشمانی بود که خواندن نانوشتهها را بلد بود...
-
دلخون...
جمعه 8 خرداد 1394 00:39
دلتنگی درست وقتی شبیخون میزند که دل از همیشه بیپناهتر و بیسلاحتر است...
-
میهمانی
سهشنبه 5 خرداد 1394 23:00
باران هر وقت بیاید قدمش سر چشمانم اشکهایم میزبانان خوبیاند...
-
سنگ صبور 2
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 15:11
واژگانم خجالتیاند یا شاید هم درسناخوانده! در مقابل آنچه بر زبان تو میآید من هرگز تقلید نکردهام عاشقی را از رمانها و قصهها و بوسیدن را از لابهلای عکسها و فیلمها و حرف زدن را از... من سکوت را مشق کردهام و بارها روزگار، امتحانش را از من گرفته و هر بار از من نمرهی بالاتری طلب کرده است کاش بیایی تا ثابت کنم که...
-
سنگ صبور 1
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 14:35
گاهی سکوت کن سر بگذار روی شانههایم بگذار رود اشکهایت از دامنهی این کوه جاری شود... نگران نباش! دریای دلم برای این حجم از درد و حرف جا دارد...!
-
خیلی دور، خیلی نزدیک
شنبه 19 اردیبهشت 1394 00:42
دوری در عین نزدیکی فاصلهمان را با «آه» اندازه میزنم...
-
ملکالشعرا!
جمعه 18 اردیبهشت 1394 18:54
لبانت ملکالشعراست با تخلص «سلطان شکر» پای شعر بوسههایت...!