و... زندگی!

خب آدم که همیشه نمی‌خندد

همیشه که از زمان و مکان، برای شیطنت‌های کودکانه حُسن سوءاستفاده را نمی‌برد

به قرار هرروزه‌اش برای لبخند به لب داشتن در پایان ساعت کاری پابند نمی‌ماند

به نداهای درونش برای خوب و پرانرژی بودن و انرژی دادن و فرشته بودن پاسخ نمی‌دهد

یک وقت‌هایی هم دلش می‌خواهد بچه‌نق‌نقوی خسته و بی‌حوصله و بی‌قیدی باشد

که آغوش مادرش را لازم دارد تا کمی آرام بگیرد و چشمش را به روی هر چه هست و نیست ببندد

تا دنیا بعد از بیدار شدنش از نو آغاز شود و باز لبخند و فریاد و اشک و...

و... زندگی!