اگر میبینی مرا
که باز سخت شدهام و سرد
بدان که تابستان وجودم را جا گذاشتهام
میان هزار لای تابِستانت
من یک فصل کم دارم
و شقایقی میان سینه دارم
که داغش از گرمای کویر نیست
از سوز خزانیست که به جانِ روزهایم افتاده
تو که برگردی
-حتی بارانی-
بهشت سر خواهد زد
از روزنههای زمان و مکان
برگرد...
برگرد تا چهارفصل سرزمینم را به نامت کنم
ای آنکه نامت را زینتِ سرزمین وجودم کردهاند...