آدمی که دهان پلاسش را دوخته
وبلاگش را هم مدتیست کر و لال کرده
گوشیاش را لب طاقچهی بیاعتنایی گذاشته
و رایحهی زندگیاش به مشام کسی نمیرسد
حتما سری به دلش بزنید
شاید دستش را به جایی بند کرده
تا پای روحش را از جایی ببُرَد
شاید دارد عمیقاً حال را نفس میکشد
تا هوای گذشته را از ریههایش بیرون کند
شاید دل و رودهی آرزوهایش را بیرون ریخته
تا بگوید: "ها! ببین! آرزوهایم دیگر بهدردنخور شدهاند!"
...
توی چشمانش سرک بکش
لای انگشتانش جاری شو
برای لحظاتی شیرازه باش برای وجود آشفتهاش
همین برای زنده ماندنش کافی است
آری... او داشت مرگ را زندگی میکرد...
دنیا به من آموخت:
برای زندگی باید مَرد بود، نه زن
چون نهتنها انتهای این راه
که هر سکوی پروازش، ممات و مُردگی است...
برای هر پَریدن، باید بمیری!
اشک برای معرفت
معرفت برای اشک
برای عمل و قیام...
پ.ن: با گریه بر سیدالشهدا -علیه السلام- کسب معرفت کنیم و یار فرزندش باشیم؛ وگرنه عمر سعد هم بر حضرت گریه کرد!
صدر تقویم، عید غدیر
ذیل تقویم، عاشورا
از بیعت با علی (ع)
تا بیعت با دشمن پسر علی (ع)...
تاریخ این جماعت، چه بیقواره است
صدر و ذیل زندگیشان چه بیشباهت
و سینههاشان چه تنگ...
چشم جماعتی به مداح
چشم مداح به جماعتی
خادمی دمِ در بغضکرده و چایریزان...
پ.ن: آسیبهای عزاداری جای خودش البته، ولی مجلس سیدالشهدا رفتن دارد حقیقتا. با هیچ چیزی نمیشود عوضش کرد!