مشکل از آنجاست
که دل از عقل فرمان نمیبرد؛
دل، خودش فرمانده است!
از چلهی کمان ابروانت رها میشود
تیری که صاف مینشیند توی قلبش
و میدَرَد شادیاش را...
گرهِ بغضم
با سر انگشتانت باز میشود
حاجتی به مقراضِ ابروهایت نیست...
«دل»گیریات
دلِ مرا یک عمر
گرفتار تو کرده!
خیلیهایمان فقط آب نیاز داریم
و کمی شجاعت و جسارت...
شناگرهای ماهری هستیم!
شورتر از آجیلهای امشب
و کِشدارتر
برای آنهایی که
یلدایشان بیبهانه است!
طعمِ تازهی اولین عشق
دردناک و گرم و شیرین
روی لبهای غنچهی کودک...