آدمها درست در نقطهای ما را ترک میکنند
که بیش از گذشته به صبر و شکیباییشان نیازمندیم
تا بتوانیم به خودمان برگردیم...
بعضی دردها را نباید گفت
اینها مربوط به زخمهای کهنهاند؛
زخمهایی که با درددل انگار میخراشیشان...
حبه ابری در گلوی آسمان ماند
آسمان به سرفه افتاد و کبود شد
جرعهجرعه آبش دادند راه گلویش باز شود
قطرهقطره باران شد و بر دامن زمین بارید...
همین جا میبینی
همین جا دل میبندی
همین جا حرف میزنی
همین جا نمیپسندی
همین جا رها میکنی، میروی سراغ یکی دیگر!
نجوا میکند: "برگرد و بشو معصومهی خودم..."
ناله میزنم: "تو هم بشو خدای دوستداشتنیِ خودم..."