عروس تابستان
با پیرهن سرخ دنبالهدارش
از حجلهی شب کویر بیرون میآید
یک ماه مانده تا هفتسالگی جنگ کامل شود
خورشید، از قلهی تابستان آرامآرام پایین میآید
نیمی از حاجیها بازگشته و باقیشان آهنگِ آمدن کردهاند...
بله...
در صدوپنجاهوپنجمین روز سال
و شصتودومین روز تابستان
و سیویکمین روز مرداد
من بهدنیا آمدم.
پ.ن: بقیه هم مثل خودماند. ۲۷ سالگیام را باور ندارند! میگویند به دبیرستانیها میخوری!!!
هر کی هستی و به هر چی میخوری رفیق خودمی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
هر چی آرزوی خوبه مال تو...
تولدت هم دوباره و پساپس مبارک.
در پناه خدا.
دقیـــــــــــــقا!
بسی سپاس، مِهربانو! :-*
خدا پناهت!
یه روزی هم می نویسید: بقیه هم مثل خودم صد و بیست سالگی ام را باور ندارند!
یکی میگفت: من 40 سال بسّمه!

حالا من نمیگم 40، ولی توی دورانی که میرسم به 120، باور کنید میبرندم موزه!!!
راستی! 29سالگیتون مبارک!