فریادی در راه است!

امان از بی‌واژگی

در هوای ابری دل...

نظرات 1 + ارسال نظر
آقا محسن سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 12:32

سلام؛

این شعر رو برای خانم فرقانی ارسال کردم چون یه پست درباره بارون و اینا نوشته بودن.

شما هم درباره ابر و اینا نوشتید، گفتم برای شما هم کپیش کنم. اینکه به مطلبتون ربط داره یا نداره هم به من ربط نداره!


دیشب باران قرار باپنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد.

چک چک؛ چک چک؛

چه کار با پنجره داشت؟

سلام.

دیروز دلم هوای شعری تر داشت

افسوس که قطره‌واژه‌ای هیچ نداشت

بر خشکیِ من ابر بهاری گریست

او بتر ز من، هوای دیوانی داشت!


و این هم ادامه‌ی شعر شما:

در گوش دل پنجره نجوا می‌کرد

آن پنجره راز با مجنون داشت...



ممنون که سر ذوقم آوردید. داشتم می‌مُردم از بی‌واژگی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد