گنج‌نامه

40هزار تومان برای بانجی‌جامپینگ ندادم

ولی بالا رفتن از آبشار و گشت‌وگذار در سرزمین بالای آن...

هم رایگان است و هم لذت‌بخش و هم سالم!

نظرات 9 + ارسال نظر
آقا محسن پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 23:21 http://BLOG.MOHSEN-PN.COM

سلام؛

به نظرم سرزمین بالای آبشار، قشنگ‌ترین پنتهاوس روی کره زمینه. رایگان و لذت‌بخش و سالم هم هست.

ترسناک هم نیست! من می‌ترسم از بانجی‌جامپینگ خب!

:)

سلام.

دقیـــــــقا! عالیه!

منم می‌ترسم! ولی همه‌ی کیفش به همون ترس و وحشتِ اولشه! آویزون که بشید، ترس‌تون می‌ریزه!!!

مـیـنـای فــردوس پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 23:46

معصومه‌بانو خیلی وحشتناک میگی «آویزون». آدم یاد دادگاه و زندان و حکم به دار آویختن میفته که بین خودشون میگن «طرف رو فردا آویزون می‌کنن!».

خیلی یادآوری خوبی بود. نه؟!

تقصیر خودت بود خب. یه کم مهربون‌تر در مورد این جامپینگه بگو!

آره! گفتی ها! آویزون میشه و ققققققققققق! خلاص!!!

نه!‌ عالی بود!

مهربون‌تر... خب...
با پا که آویزون می‌شن‌ها، آدم یاد کشتارگاه می‌افته!!!
خوب بید؟!؟

مـیـنـای فــردوس پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 23:59

ئه؟؟ دوست داشتی؟!

«قققققققققق» هم برداشتی آزاد از «خخخخخخخخخ» بود به قول خودت! خوبه! خوبه! خودت گفتی! نگو من نبودم!

بله بله! خیلی!

اگه راست می‌گی، شاهدت کو؟!؟

مـیـنـای فــردوس جمعه 16 فروردین 1392 ساعت 00:13

خودم هستم دیگه! شاهد میخوام چی کار؟

تازه! نذار آرشیو مسنجر رو در اختیار عوام‌الناس بذارم! بذار این دهن من بسته بمونه!
اسمایلی بچه‌ای که نشسته پای تلویزیون تهدیدای بد بد یاد گرفته!

اسمایلی مامانِ بچه!

- ده بار گفتم تلویزیون نخر! بچه‌ها می‌بینن، چیزای بد بد یاد می‌گیرن! [مامانِ بچه خطاب به بابای بچه!]

مـیـنـای فــردوس جمعه 16 فروردین 1392 ساعت 00:18

یادمه یه بچه‌ای توی فیلمی می‌گفت «دوست ندارم برم مدرسه. مدرسه چیزایی رو به من یاد میده که بلد نیستم!». منظورش چیزای بد بود!
اسمایلی بچه‌ای که در صورت تربیت صحیح، فرهنگ‌سازی هم میشه حتی!
اسمایلی «پدر! مادر! ما مقصریم!»!!

بچه! بیا برو بشین سر درس و مشقت! دهع!

عجب دوره و زمونه‌ای شده‌ها! بچه بودیم، از کل واژگان، یه «چَشم» بلد بودیم و تمام! [اسمایلی بابای بچه! مامانِ بچه از صحنه خارج شده!!!]

مـیـنـای فــردوس جمعه 16 فروردین 1392 ساعت 00:34

رفته بودیم پیش یه آقایی که آی‌تی‌چی بود، شاید آقای آقامحسن یادشون باشه. بچه‌مثبتی بودن که هند تحصیل می‌کردن.

می‌گفتن «آی‌تی الان توی ایران، مثل بچه‌ایه که به باباش میگه "بابا! من در مورد بودا مطالعه کرده‌م"، بعد باباهه میزنه توو گوش این بچه! و نمیذاره بچه‌هه ادامه بده که "فهمیدم بودا چرند میگه!".».

الان شما نمی‌ذاری من حرف بزنم! گفتگوی تمدن‌ها چی میشه پس؟ این بود آرمان‌های ما؟!

الان من واقعا متنبه شدم! بگو جانم! بگو! بگو تلویزیون چرند بود! بگو! بگو خالی بشی!

مـیـنـای فــردوس جمعه 16 فروردین 1392 ساعت 00:54

تلویزیون چرند بود! آخیش. خالی شدم

پ.ن: البته به غیر از پایتخت و کلاه‌قرمزی. اینا رو هم فکر نکنی کامل دیدم‌آ! یه کم از هر کدوم!

خب خدا رو شکر! بچه‌م خالی شد!

ج.پ.ن: همین یه کم، کافیه برای فرهنگ‌سازی! اونم با این استعداد شما در یادگیری و تکرار! خدا به داد برسه!

مـیـنـای فــردوس جمعه 16 فروردین 1392 ساعت 01:02

آری! خداییش من خیلی تحت‌تأثیر قرار گرفتم! مخصوصا تحت‌تأثیر چشمای اون آهوئه!!!

اون پسرخاله هم که دیگه هیچی. اصلا حرف‌شو نزن که الان اشکم در میاد!!

بسم الله! دیدی گفتم؟!
من می‌دونستم! [اسمایلی اون چاقالوئه توی گالیور با اون صدای تودماغی‌ش!]

فکوری جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 13:35 http://ramaq.blogfa.com

اواخر دوره راهنمایی، اوایل دوره دبیرستانمون، وقتی مسجد خالی بود، وسط صحن پتو پهن می کردیم، از این پتو عملیاتی ها که به سرباز ها میدن و پایگاه بسیج ها دارند، می رفتیم شبستان مسجدمون، می پریدیم از اون بالا روی پتوهای صحن! نه آویزون می شدیم، نه با کابل می بستنمون، نه اطمینانی از زنده بودنمون داشتیم!

سکوتِ حضار!

بعد... روایت داریم که خوبه فرزند در بچگی بازی‌گوش باشه، تا در بزرگسالی بردبار باشه؛ ولی آخه اوایل دوره‌ی دبیرستان... اونم روی پتوهای خونه‌ی خدا!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد