من: تو روی دیوارا نقاشی کشیدی؟
بچه: نه! من نکشیدم!
من: ممممم... من کشیدم! همّهی این آدما رو!
بچه: [با تعجب] عه! کِی کردی؟
من: وقتی تو مهدکودک بودی!
بچه: ... من کشیدم! اون آدمه رو هم من کشیدم!
داری اعتراف میکنی که به بچه دروغ گفتی؟
اینم یه طرف قضیه میشه!دیدی بچه به مامانش میگه "من این کارو نکردم"، مامانش میگه "پس من کردم!"؟ یه جورایی قضیه اینجوری بود! شما به بزرگواری خودتون ببخشید!میخوام به بچه یاد بدم شهامت داشته باشه! حتی در بدترین شرایط!
ولی توش دروغ هست. اینجوری دوست نمیدارم.
اونجایی که مامانش میگه "پس من کردم؟!"، اگه استفهام انکاری باشه، دروغ نمیشه! اون لحظه چیزی به ذهنم نرسید خب! شما به این فکر کن که یادش دادم راست بگه! به دروغ و راست من فکر نکن! (همین یه بار خب...)
داری اعتراف میکنی که به بچه دروغ گفتی؟
اینم یه طرف قضیه میشه!
دیدی بچه به مامانش میگه "من این کارو نکردم"، مامانش میگه "پس من کردم!"؟ یه جورایی قضیه اینجوری بود! شما به بزرگواری خودتون ببخشید!
میخوام به بچه یاد بدم شهامت داشته باشه! حتی در بدترین شرایط!
ولی توش دروغ هست. اینجوری دوست نمیدارم.
اونجایی که مامانش میگه "پس من کردم؟!"، اگه استفهام انکاری باشه، دروغ نمیشه!
(همین یه بار خب...
)
اون لحظه چیزی به ذهنم نرسید خب! شما به این فکر کن که یادش دادم راست بگه! به دروغ و راست من فکر نکن!